بخش 70-پا وا پس کشیدن خرگوش از شیر چون نزدیک چاه شد

چونک نزد چاه آمد شير ديد

 کز ره آن خرگوش ماند و پا کشيد

 

به محض رسيدن شير به چاه خرگوش درنگ نمود

********************************

گفت.پا واپس کشيدي تو چرا؟

پاي را واپس مکش.پيش اندرا

 

بامشاهده تعلل خرگوش شير معترض گشت و گفت چرا توقف نمودي جلوتر بيا

 

***************************

گفت کو پايم که دست و پاي رفت

 جان من لرزيد و دل از جاي رفت

 

خرگوش خيلي حرفه اي پاسخ داد دست و پايي براي امدن نمانده ديگر دلي نيست و جانم لرزان و هراسان است

******************************

رنگ و رويم را نمي بيني چو زر؟

زاندرون .خود مي دهد.رنگم خبر

 

مگر مشاهده نميکني رنگ و رخسار زرد رنگ مانند زر من را

و اين اشاره است به ضرب المثل معروف

رنگ رخسار خبر دهد از سر درون

 

***************************

حق چو سيما را معرف خوانده‌ست

 چشم عارف سوي سيما مانده‌ست

 

خداوند مهربان صورت ظاهر ادمي را معرف احوالات باطني او قرار داده است و اهل دل و مردان اسماني از نگاه به سيماي شخص پي به رازهاي دروني او ميبرند

 

***************************

رنگ و بو غماز آمد چون جرس

 از فرس آگه کند بانگ فرس

 

مولانا طبق معمول از ايات تکويني براي اثبات ادعاي خويش بهره ميبرد و ميفرمايد

رنگ و بو خبردهنده است مانند جرس کاروانيان و صداي شيون اسب دليل بر وجود اسبي ديگر است

*************************

بانگ هر چيزي رساند زو خبر

تا بداني بانگ خر از بانگ در

 

لذا صداي هر شي حکايت کنتده ذات وي است به همين سبب است که انسان صداي در را از خر فقط با استماع شيون هر کدام فهم مينمايد

 

***************************

گفت پیغامبر به تمییز کسان

 مرء مخفی لدی طی‌اللسان

 

پیامبر علیه السلام فرمودند

المرفی طی لسانه فی طیلسانه

ذات و حقیقت هر انسان در زبان او مخفی است

لذا تفکیک و تشخیص افراد و حالات درونی هرکس از زبان او مشخص است

بقول معروف

ز کوزه همان برون تراود که در اوست

 

************************

رنگ رو از حال دل دارد نشان

 رحمتم کن مهر من در دل نشان

 

غالبا احوالات درونی انسان از تغییر چهره در غم و شادی نمایان است پس رحمت کن بر مت و محبت من را در قلبت نشان

***********************************

رنگ روي سرخ دارد بانگ شکر

 بانگ روي زرد دارد صبر و نکر

 

در حالات ادمي هر علامتي نشانه حقيقتي و هر حقيقت لزوما عکس العملي را ميطلبد مثلا

رنگ سرخ صورت شکر و رنگ زرد صبر را طلب ميکند

 

***************************

در من آمد آنک دست و پا برد

 رنگ رو و قوت و سيما برد

 

مولانا با عنايت به مباحث مذکور گذري به فعل و انفعالات هنگام مرگ ميپردازد

وقتي بر ذات من علامت رجعت مشاهده ميشود دست و پايم لرزان ميشود و به دنبال ان رخساره و توان بدني و سيماي من را تحت تاثير خويش قرار ميدهد

 

***************************

آنک در هر چه در آيد بشکند

 هر درخت از بيخ و بن او بر کند

 

مرگ حقيقتي است که به محض ملاقات با هرکس در هر مقام و جايگاه که باشد جسم و روح او را متاثر از خويش نمايد

و هر استوار و ثابت قدم در هر عرصه اي را همچون درخت از بن و ريشه برکند

 

***************************

در من آمد آنک از وي گشت مات

 آدمي و جانور جامد نبات

 

لذا خرگوش در اين حکايت نقش موجود در حالت نزع را بيان ميکند

و به شير ميگويد

من گرفتار چنان حالتي هستم که اگر هرکدام از انسانها و حيوانات و جمادات و نباتات مواجه گردند تسليم و‌مات او شوند

مسايل السلوک

حالتي خاص خداوند در وجود مخلوق بويژه ادمي نهادينه نموده است که به محض گرفتار شدن در يک امر محال تسليم محض گردد

و مرگ مهمترين اين اتفاقات است ادمي در هر جايگاهي که باشد از عالم و جاهل .خاص و عام .غني و فقير....

چون به نزع رسد به زانو در ايد

 

***************************

***************************

اين خود اجزا اند کليات ازو

 زرد کرده رنگ و فاسد کرده بو

 

تمامي مطالب پيشين جزوي بودند و کليات عناصر فرد در لحظه نزع جان زرد رنگ شوند و فاسد

عناصر کلي مراد عناصر اربعه است

 

***************************

تا جهان گه صابرست و گه شکور

 بوستان گه حله پوشد گاه عور

 

لذا دنياي مادي وادي تغيير است صبر و شکر در غم و شادي متناسب با حالات متغيير ادمي لازم ميگردد

و حتي باغ هاگاها سبز گردند و‌گاه برهنه

افتابي کو برايد ناژگون

ساعتي ديگر شود او سرنگون

 

خورشيد نيز احوالات متفاوت دارد خورشيد اتشين ساعتي طلوع نمايد و تحلياتش کاينات را تصرف نمايد و گاهي غروب

 

***************************

 

اختراني تافته بر چارطاق

لحظه لحظه مبتلاي احتراق

 

ستارگان حاکم بر اسمان بر اثر تابش خورشيد به احتراق گرفتار گردند

***************************

ماه.کو افزود ز اختر در جمال

شد ز رنج دق.مانند خيال

 

ماه که در زيبايي و بزرگي برتر از تمامي ستارگان است در لحظه محاق شبيه فردي که از شدت بيماري نحيف گردد است

***********************

اين زمين با سکون با ادب

اندر ايد زلزله اش در لرز تب

 

زمين که خاصيت او ارامش است ( والارض مهدا) و نماد فرمانبري و اطاعت

به لحظه جنبش زمين در زلزله در اضطراب عحيبي گرفتار شود

 

***************************

اي بسا که زين بلاي مر دريگ

 گشته است اندر جهان او خرد و ريگ

 

و کوههايي که از وقوع خشم زمين و زلزله استوار و پابرجا هستند نهايتا به نص صريح قران( و بست الجبال....) چون سنگريزههاي بيابان و يا چون پنبه هاي حلاجي شده در ايند

 

***************************

اين هوا با روح آمد مقترن

 چون قضا آيد وبا گشت و عفن

 

اکسيژن که موحب تنفس و حيات ادمي است در گاه تقدير زشت و خطرناک شود

******************************

اب خوش . کو روح را همشيره شد

در غديري زرد و تلخ و تيره شد

 

اب مايه حيات است( و جعلنا من الما کل شي حي... )

اما وقتي گرفتار برکه و‌گودال بيابان گردد در گذر زمان زرد و سياه و تلخ ميشود

 

***************************

آتشي کو باد دارد در بروت

 هم يکي بادي برو خواند يموت

 

اتش مغرور و شعله ور که در هنگامه قدرت بيرحمانه طعمه خويش را گرفتار ميکند به لحظه وزرش باد خود گرفتار کسادي و عدم رونق و زوال قدرت شود

 

***************************

حال دريا ز اضطراب و جوش او

 فهم کن تبديلهاي هوش او

 

و ادم عاقل و صاحب انديشه با نگاه به دريا و جزر و‌مد و امواج بايد فهم خيلي از احوالات درياگونه خويش را نمايد

مسايل السلوک

وجود دريايي انسان بسيار شبيه فعل و انفعالات دريا است

و دقيقا حالات دريا در ذات اقيانوس وار ادمي قابل شهود و معرفت است کافي است به مدد انديشه به حقيقت عبرت اميز ان دست يافت

 

***************************

چرخ سرگردان که اندر جست و جوست

 حال او چون حال فرزندان اوست

 

چرخ گردون که بنا بر وظيفه تکويني خويش به دنبال نيل به مطلوب است

احوال او چون فرزندان او يعني حيوانات و نباتات و جمادات است

 

***************************

گه حضيض و گه ميانه گاه اوج

 اندرو از سعد و نحسي فوج فوج

 

کواکب اسماني نيز حالات متفاوت دارند گاه در اوج عظمت و گاهي در حد تعادل و گاهي در اوج فرود

و سعد و نحس نيز نشات گرفته از اين قاعده است

 

***************************

از خود اي جزوي ز کلها مختلط

 فهم مي‌کن حالت هر منبسط

 

اي ادم جزوي که از کليات مختلط گشته اي انديشه نماحالت هر انبساطي که ترکيبات تو از وي است

***************************

چونکه کليات را رنج است و درد

چزو ايشان چون نباشد روي زرد؟

 

وقتي که عناصر کليات که منظور عنصرهاي چهارگانه اب و اتش و باد و خاک است گرفتار رنج و اتدوه بواسطه تقدير ميباشند

لذا چطور جزوها داراي رخسار زرد نگردند؟

 

***************************

خاصه جزوي کو ز اضدادست جمع

 ز آب و خاک و آتش و بادست جمع

 

بويژه جزوي مانند انسان که مجموعه اي است از اضداد اربعه اب و اتش و باد و خاک

****************************

اين عجب نبود که ميش از گرگ جست

اين عجب کين ميش.دل در گرگ بست

 

عجيب اين نيست که گوسفند از گرگ گريزان باشد بلکه تعجب بيشتر دل بستن اين دو حيوان به همديگر است

مسايل السلوک

مراد حضرت مولانا از دلبستگي گرگ و ميش تجميع و همبستگي عناصر اربعه است

 

***************************

زندگاني آشتي ضدهاست

 مرگ آنک اندر ميانش جنگ خاست

 

اوج هنر خلقت همکاري و همبستگي اضداد در کالبد ادمي است و جنگ و درگيري بين انان مصادف است با وقوع مرگ ادمي

 

***************************

لطف حق اين شير را و گور را

 الف دادست اين دو ضد دور را

 

الطاف الهي باعث محبت شير و گورخر شدهر چه ان دو در حقيقت دشمن همديگرند

****************************

چون جهان رنجور و زنداني بود

چه عجب رنجور اگر فاني بود

 

ذات دنيا محبوس و دردمند است ولذا جاي شگفتي نيست اگر زنداني و مريضي منهدم شود

*****************************

خواند بر شير. او از اين رو پندها

گفت.من پس مانده ام زين بندها

 

لذا داستان شير و خرگوش با اموزه هاي عرفاني خويش بدين جا رسيد که خرگوش از اين نمونه نصايح به گوش شير خواند

و توجيه نمود علت عقب ماتدگي من بندهاي فوق ميباشد که تو از من ارجح تري

 



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







تاريخ : پنج شنبه 26 فروردين 1395برچسب:انجمن,ادبی,مولانا,سنگان,مثنوی,معنوی, | 18:22 | نويسنده : مولانا سنگان |